مقصد

25 اردیبهشت 1392 توسط کاظمی


هر کدام از ما تا هدف و مقصد اعلی؛مسافتی داریم؛باید سعی کنیم این مسافت را زیاد و بار خود را سنگینتر نکنیم….گناهان موجب ازدیاد بار و بعد مسافت ما تا مقصد است!

(آیت الله بهجت)

 1 نظر

دعای فرج

16 اردیبهشت 1392 توسط کاظمی

بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد 

دعا کبوتر عشق است و بال و پر دارد

بخوان دعای فرج را و عافیت بطلب

که روزگار بسی فتنه زیر سر دارد

بخوان دعای فرج را که یوسف زهرا

ز پشت پرده ی  غیبت به ما نظر دارد

بخوان دعای فرج را به یاد خیمه ی سبزی

که آخرین گل سرخ از همه خبر دارد

 نظر دهید »

تلنگر

22 دی 1391 توسط کاظمی

تاسو عا وعاشورای حسینی به پایان رسید و اربعین هم گدشت اما…..

1- یادمان نرود اگر حسینی نباشیم ناگزیر یزیدی می شویم و اگر «حرّ» نشویم بی تردید یوغ بندگی شیطان را به گردن می آویزیم! یادمان باشد آنهایی که در نینوا سر بریدند شکم هایشان انباشته از لقمه های حرام بود و فراموش نکنیم لعنت خدا بر آن کسانی است که ندای هل من ناصرٍ ینصرنی را بشنوند و به کربلا راضی شوند که اللهم العن العصابة الّتی حاربت الحسین و شایعت و بایعت و تابعت علی قتله- اللهم العنهم جمیعاً.

2- همواره برای خودمان یادآوری کنیم که چهل روز و شب آسمان و زمین خون گریستند و چهل روز و شب منزل به منزل کودکان مصیبت زده و رنج دیده را بردند تا امروز به رنج های کودکان غزه بی تفاوت نباشیم. مبادا یادمان برود زینب (سلام الله علیها) جز زیبایی ندید در این صحنه عشقبازی و جز زیبایی نیست در همه صحنه های عشقبازی در مقابل پروردگار. فراموش نکنیم صبر زینب (سلام الله علیها) از همان روز وداع با مادر آغاز شد تا در کربلا به بار نشست.

 

 

 نظر دهید »

دلم برای گریستن تنگ است

18 دی 1391 توسط کاظمی

آن روزها من فقط یک دختر بچه بودم که تو را به خاطر همبازی شدن با کبوترهای بقعه‏هایت و آب خوردن از سقاخانه‏اتْ با کاسه‏های طلایی‏اش، دوست می‏داشتم.
آن‏چه از تو در خاطر کودکانه‏ام مانده بود، نوازش پرهای رنگی خادمانت بر روی صورتم بود و عطر گلابی که وقت زیارت، لباسم را خوشبو می‏کرد.
پدر مرا بر روی شانه‏هایش سوار می‏کرد تا در میان خیل جمعیتی که گرداگرد ضریح نورانی‏ات می‏چرخیدند، دستم به پنجره‏های ضریحت برسد و بتوانم آن را ببوسم. بعد، پدر گوشه‏ای می‏نشست و زیارتنامه می‏خواند و من بر روی سنگ‏های مرمر صحن آیینه‏ات، لی‏لی‏کنان بازی می‏کردم.
یک‏بار ضمن بازگشت از زیارت، در حالی که پدر کفش‏هایم را از کفشداری می‏گرفت، دستم از میان دست پدر رها شد و جمعیت مرا با خودش برد. هر چه چشم چرخاندم، پدر را ندیدم.
پای برهنه در حیاط شروع به دویدن کردم؛ آن‏قدر سراسیمه که کبوترها و یا کریم‏هایت را که روی زمین مشغول گندم خوردن بودند، ترساندم و یک دفعه یک دسته کبوتر به هوا پرید! چند بار پدر را صدا زدم، اما وقتی جوابی نشنیدم، کم کم فریادهایم به بغض تبدیل شد و گریه‏ام گرفت.
ازا ین که گم شده بودم، خیلی ترسیدم؛ با خودم گفتم شاید چون دختر بدی شده‏ام پدر مرا از یاد برده است.




از خیال این‏که مرا رها کرده باشند و به حال خود گذاشته باشند گریه‏ام بیشتتر شد.

یک دفعه یاد بی‏بی افتادم که همیشه می‏گفت: امام هشتم علیه‏السلام ، غریب نواز است و دعای در راه ماندگان را اجابت می‏کند.
یاد قصه صیاد و آهو افتادم که بارها بی‏بی برایم تعریف کردده بود و پدر عکس آن را در اتاق زده بود.
همان جا که ایستاده بودم، رویم را به طرف حرمت چرخاندم و مثل اوقاتی که مادر با تو حرف می‏زد و دعا می‏خوان چشم‏هایم را بستم و از دلم گذشت: یا امام رضا علیه‏السلام ! اگر کمکم کنی، قول می‏دهم که دیگر دختر خوبی شوم!
هنوز شیرین خلوت با تو در دلم بود که جمعیت از هم شکافت و سایه پدرم بر سرم افتاد…
حالا دیگر همه می‏گویند که من برای خودم خانمی شده‏ام و به قول معروف سری تو سرها درآورده‏ام؛ اما هنوز هر وقت کاسه‏های طلایی سقاخانه‏ات را می‏بینم و صدای نقاره‏خانه‏ات هنگام اذان در گوشم می‏پیچید، به یاد آن قولی می‏افتم که به تو دادم و از خودم خجالت می‏کشم.
چون این روزها صفا و صمیمیت کودکانه‏ام را از دست داده‏ام و از صداقت و معصومیت بچگی‏هایم دور شده‏ام و دیگر نمی‏توانم با آن خلوص و سادگی با تو حرف بزنم.
احساس می‏کنم مدت‏هاست که زیر قولم زدم و دختر بدی شده‏ام
شاید بهتر باشد یک بار دیگر در حرمت گم شوم.
دلم برای گریستن تنگ است….

 نظر دهید »

دل نوشته

30 آذر 1391 توسط کاظمی

سلام مولای من، تنها بهانه ام برای زندگی





ای تیر نگاهت به دل زار کجایی

ای روی گلت شمع شب تار کجایی

آرام و قرار دل بی تاب و شکیبم

آرام و قرار دل بیمار کجایی

هر جا که تو هستی دل حسرت زده آنجاست

خود گو به من خسته، که ای یار کحایی…

آقا جون بازم سلام امیدوارم که زیاد ازم ناراحت نباشی

مولای من …

دیگر جانی ندارم…

ستارگان سرزمین امیدم، همه سوسو می کنند ..

دیگر نفس هایم به شمارش افتاده …

دیگر تپش های قلبم میل تکرار ندارند

مولای من …

دل نوشته های انتظار، در کشاکش کوچه های ناامیدی سرگردان اند …


مهدی جان …

امشب «منتظر» در پهنای بیابان مخوف و بی ستاره درون خود، خار مغیلان را به جان می خرد، تا شاید التیامی بر دل خسته اش باشد… گویی سکوت بر سر پنجه ی قلبش رخنه کرده، دیگر توان حرکت ندارد. اما هنوز هم تک جمله ای جان دیگر بر آن می بخشد….اللهم عجل لولیک الفرج

 13 نظر

دعای عظم البلاء

دعای عظم البلا

موضوعات

  • احکام شرعی
  • دل نوشته
  • اخلاق عملی
  • بصیرت
  • نهج البلاغه
  • صحیفه سجادیه
  • اصطلاحات فقهی
  • تفسیر قرآن کریم
  • ولایت فقیه
  • اخبار حوزه
  • مهدویت
  • اهل بیت
  • شهدا
  • مطالب مناسبتی

آشنایی با سوره های قرآن

سوره قرآن

دانشنامه مهدویت

<مهدویت امام زمان (عج)

حدیث موضوعی

حدیث موضوعی

تدبر در قرآن

آیه قرآن

اوقات شرعی

اوقات شرعی

ذکر روزهای هفته

ذکر روزهای هفته

دانشنامه امام علی (ع)

<آیه قرآن>
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس