انتخابات

19 دی 1391 توسط کاظمی



رهبر معظم انقلاب؛امام خامنه ای امروز در دیداری که با مردم قم به مناسبت قیام نوزده دی داشتند نکات ارزنده ای راجع به انتخابات فرمودند که از بین آنها میتوان به مواردی چند اشاره کرد:

-آن کسانی که راجع به انتخابات توصیه هایی می کنند؛ حواسشان باشد به دشمن کمک نکنند و دائما نگویند اتخابات باید آزاد باشد، از اول انقلاب سی و چهار انتخابات داشتیم، کدامش آزاد نبوده؟؟؟؟؟؟؟

-یکی از نقشه های دشمن برای جلوگیری ازانتخابات  پر شور این است که در ایام انتخابات سر مردم را به ماجرای سیاسی،اقتصادی یا امنیتی گرم می کنند،اما ملت ایران هوشمند تر از این است که از دشمن فریب بخورد.

-کسانی که وارد عرصه انتخابات می شوند باید بتوانند بار مسئولیت را بکشند،صلاحیت های شورای نگهبان را در خود ملاحظه کنند و باید بخواهند که قانون اساسی را اجرا کنند.

 نظر دهید »

دلم برای گریستن تنگ است

18 دی 1391 توسط کاظمی

آن روزها من فقط یک دختر بچه بودم که تو را به خاطر همبازی شدن با کبوترهای بقعه‏هایت و آب خوردن از سقاخانه‏اتْ با کاسه‏های طلایی‏اش، دوست می‏داشتم.
آن‏چه از تو در خاطر کودکانه‏ام مانده بود، نوازش پرهای رنگی خادمانت بر روی صورتم بود و عطر گلابی که وقت زیارت، لباسم را خوشبو می‏کرد.
پدر مرا بر روی شانه‏هایش سوار می‏کرد تا در میان خیل جمعیتی که گرداگرد ضریح نورانی‏ات می‏چرخیدند، دستم به پنجره‏های ضریحت برسد و بتوانم آن را ببوسم. بعد، پدر گوشه‏ای می‏نشست و زیارتنامه می‏خواند و من بر روی سنگ‏های مرمر صحن آیینه‏ات، لی‏لی‏کنان بازی می‏کردم.
یک‏بار ضمن بازگشت از زیارت، در حالی که پدر کفش‏هایم را از کفشداری می‏گرفت، دستم از میان دست پدر رها شد و جمعیت مرا با خودش برد. هر چه چشم چرخاندم، پدر را ندیدم.
پای برهنه در حیاط شروع به دویدن کردم؛ آن‏قدر سراسیمه که کبوترها و یا کریم‏هایت را که روی زمین مشغول گندم خوردن بودند، ترساندم و یک دفعه یک دسته کبوتر به هوا پرید! چند بار پدر را صدا زدم، اما وقتی جوابی نشنیدم، کم کم فریادهایم به بغض تبدیل شد و گریه‏ام گرفت.
ازا ین که گم شده بودم، خیلی ترسیدم؛ با خودم گفتم شاید چون دختر بدی شده‏ام پدر مرا از یاد برده است.




از خیال این‏که مرا رها کرده باشند و به حال خود گذاشته باشند گریه‏ام بیشتتر شد.

یک دفعه یاد بی‏بی افتادم که همیشه می‏گفت: امام هشتم علیه‏السلام ، غریب نواز است و دعای در راه ماندگان را اجابت می‏کند.
یاد قصه صیاد و آهو افتادم که بارها بی‏بی برایم تعریف کردده بود و پدر عکس آن را در اتاق زده بود.
همان جا که ایستاده بودم، رویم را به طرف حرمت چرخاندم و مثل اوقاتی که مادر با تو حرف می‏زد و دعا می‏خوان چشم‏هایم را بستم و از دلم گذشت: یا امام رضا علیه‏السلام ! اگر کمکم کنی، قول می‏دهم که دیگر دختر خوبی شوم!
هنوز شیرین خلوت با تو در دلم بود که جمعیت از هم شکافت و سایه پدرم بر سرم افتاد…
حالا دیگر همه می‏گویند که من برای خودم خانمی شده‏ام و به قول معروف سری تو سرها درآورده‏ام؛ اما هنوز هر وقت کاسه‏های طلایی سقاخانه‏ات را می‏بینم و صدای نقاره‏خانه‏ات هنگام اذان در گوشم می‏پیچید، به یاد آن قولی می‏افتم که به تو دادم و از خودم خجالت می‏کشم.
چون این روزها صفا و صمیمیت کودکانه‏ام را از دست داده‏ام و از صداقت و معصومیت بچگی‏هایم دور شده‏ام و دیگر نمی‏توانم با آن خلوص و سادگی با تو حرف بزنم.
احساس می‏کنم مدت‏هاست که زیر قولم زدم و دختر بدی شده‏ام
شاید بهتر باشد یک بار دیگر در حرمت گم شوم.
دلم برای گریستن تنگ است….

 نظر دهید »

رحلت جانگداز رسول الله تسلیت باد.

17 دی 1391 توسط کاظمی

 

رسول الله ـ صلی الله علیه و آله ـ پس از آخرین سفر حج و رخداد با شکوه غدیر به مدینه مراجعت فرمود و بر آن حضرت معلوم شد که مرگ و رحلت او نزدیک است، پیوسته در میان اصحاب خطبه می خواند و از آخرین فرصتها برای ارشاد و راهنمائی خلق خدا استفاده می کرد. همواره وصیّت می کرد داخل فتنه های بعد از خود نشوند، دست از راه و روش او برندارند، در دین خدا بدعت نگذارند و در هر شرائط متمسک به عترت و اهل بیت علیهم السلام او شده و از دستورهای آنها سرپیچی ننمایند.

شب شد و تب به سراغ حضرت آمد دست امیرالمؤمنین  علیه السلام  را گرفت و متوجه قبرستان بقیع گردید و فرمود: خداوند به من گفت: سلام بر شما ساکنان قبرستان! خوش بیارامید که روزگار شما آسوده تر از روزگار این مردم است، فتنه ها همچون پاره های شب تیره پیش آمده اند. مدتی ایستاد و طلب آمرزش برای جمیع اهل بقیع کرد. بعد از سه روز، کسالت حضرت شدت گرفت در حالی که پارچه ای به سر بسته و دست راست بر دوش امیرالمؤمنین علیه السلام و دست چپ بر دوش فضل بن عباس داشت وارد مسجد شد. به منبر نشست و فرمود: مردم نزدیک است که من از میان شما بروم و مقداری مردم را موعظه کرد و از منبر فرود آمد و با مردم نماز ظهر ادا کرد و به خانه امِّ سلمه مراجعت نمود.

احتضار فرا رسید، رسول الله ـ صلی الله علیه و آله ـ دیگر نمی توانست سخن بگوید، حضرت علی علیه السلام  سر آن حضرت را بر روی سینه نهاد، ظرف آبی کنار آن بزرگوار بود هرگاه که اندکی به هوش می آمد دستش را در آب فرو می برد و بر صورتش می کشید و می گفت: «خدایا در سکرات مرگ یاریم کن» «خدایا در سکرات مرگ مرا بنگر».

در این لحظه پیامبر  صلی الله علیه و آله  از علی علیه السلام خواست به لبهای او نزدیکتر شود. به او نزدیک شد. رسول الله صلی الله علیه و آله در زمانی طولانی به او راز گفت، پس امیرالمؤمنین علیه السلام سربرداشت و در گوشه ای نشست و حضرت رسول الله صلی الله علیه و آله در خواب رفت. سپس از حضرت علی علیه السلام پرسیدند یا اباالحسن چه رازی بود که پیغمبر با تو می گفت، فرمود: هزار باب از علم تعلیمم کرد که از هر بابی هزار باب مفتوح می شود و وصیت کرد مرا به آن چیزی که بجا خواهم آورد آن را انشاء الله تعالی! همین که بیماری حضرت سنگین شد و رحلت نزدیک، به امیرالمؤمنین علیه السلام  فرمود: بار دیگر سر او را به دامن بگیرد و فرمود: امر خداوند رسیده و چون جان من بیرون آید مرا بسوی قبله بگردان و متوجه تجهیز من باش، اول تو بر من نماز بگذار و از من جدا مشو تا مرا به قبر بسپاری.


در این لحظه صدای گریه حضرت فاطمه سلام الله علیها ، رسول الله صلی الله علیه و آله را متوجه خود کرد. از او خواست در کنارش بنشیند، رازی در گوش او گفت که صورت فاطمه سلام الله علیها برافروخته شد و شاد گردید. (و احتمالاً راز همان بود که تو اول کسی هستی که در بهشت به من ملحق خواهی شد) و بالاخره روح مقدس یگانه شخصیت جهان آفرینش به ملکوت اعلی پیوست.[۲]

________________________________________

[۱] . زمر، ۳۰.

[۲] . اقتباس از بحار، جلد ۲۲، صفحه ۵۰۳ – ۴۵۵.

 

 نظر دهید »

دل نوشته

30 آذر 1391 توسط کاظمی

سلام مولای من، تنها بهانه ام برای زندگی





ای تیر نگاهت به دل زار کجایی

ای روی گلت شمع شب تار کجایی

آرام و قرار دل بی تاب و شکیبم

آرام و قرار دل بیمار کجایی

هر جا که تو هستی دل حسرت زده آنجاست

خود گو به من خسته، که ای یار کحایی…

آقا جون بازم سلام امیدوارم که زیاد ازم ناراحت نباشی

مولای من …

دیگر جانی ندارم…

ستارگان سرزمین امیدم، همه سوسو می کنند ..

دیگر نفس هایم به شمارش افتاده …

دیگر تپش های قلبم میل تکرار ندارند

مولای من …

دل نوشته های انتظار، در کشاکش کوچه های ناامیدی سرگردان اند …


مهدی جان …

امشب «منتظر» در پهنای بیابان مخوف و بی ستاره درون خود، خار مغیلان را به جان می خرد، تا شاید التیامی بر دل خسته اش باشد… گویی سکوت بر سر پنجه ی قلبش رخنه کرده، دیگر توان حرکت ندارد. اما هنوز هم تک جمله ای جان دیگر بر آن می بخشد….اللهم عجل لولیک الفرج

 13 نظر
  • 1
  • ...
  • 10
  • 11
  • 12
  • 13
  • 14
  • 15
  • ...
  • 16
  • ...
  • 17
  • 18
  • 19
  • ...
  • 20
  • 21

دعای عظم البلاء

دعای عظم البلا

موضوعات

  • احکام شرعی
  • دل نوشته
  • اخلاق عملی
  • بصیرت
  • نهج البلاغه
  • صحیفه سجادیه
  • اصطلاحات فقهی
  • تفسیر قرآن کریم
  • ولایت فقیه
  • اخبار حوزه
  • مهدویت
  • اهل بیت
  • شهدا
  • مطالب مناسبتی

آشنایی با سوره های قرآن

سوره قرآن

دانشنامه مهدویت

<مهدویت امام زمان (عج)

حدیث موضوعی

حدیث موضوعی

تدبر در قرآن

آیه قرآن

اوقات شرعی

اوقات شرعی

ذکر روزهای هفته

ذکر روزهای هفته

دانشنامه امام علی (ع)

<آیه قرآن>
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس